مرکز مشاوره اسپادانا - مرکز مشاوره اسپادانا
مرکز مشاوره اسپادانا
مرکز مشاوره اسپادانا در شهر اصفهان فعالیت دارد. این مرکز مشاوره، افتخار دارد که کادری مجهز و زبده از روانشناس ها و روانپزشکان را در کنار خود داشته باشد.
تو را دوست دارم
تو را دوست دارم چون ذره های شادکامی
چون نیاز انسان به شرم و جست و جو
به فاصله ی نبض کودکی، تا مرز معصوم جوانی ام
چون کوبه های بی وقفه
در خلوت های من خویش
چون پولک های درخشان خوش بختی ام
بر دامن ستاره
با تپش قلب ترانه
تو را دوست دارم
چون بستان های رسته و غنچه های به بار نیامده
چون انتظار در صف کوچه باغ بهار
در راه شیری صبح
چون رقص ستارگان
با دف ماه
با پیشانی بلند کهکشان
از کتاب "خوشبختی یافتنی نیست ... دریافتنی ست" دکتر احمد پدرام
روسری ها
روسری ها روسری ها
به هر کس و هر جا خواهم گفت بادبان من از روسری توست
و دریاها را، دریاها را از بارانداز چشم تو درمی نوردم
و بی تو سرگردان گرداب خویشم و
این سر به سامان نمی رسد
ماه سرشارتر از هر شب
شبی از شبها
ماه سرشارتر از هر شب
می تراوید و همه شب بوها
بوی تن پوش تو را می دادند
مادر آینه ها با من گفت
امشب از اعظم نام تو
جهان
فردوس است.
از کتاب "شبی از شبها با ... زیر باران بودم"
حرمت شکسته
می گفت: پنج ماه شیفته ی هم بودیم
پنج ماه نگاهی از سر تعجب
ابتدا اجازه نمی داد:
"دست به سیاه و سفید نزن"
"عزیزم تو خسته می شوی"
یکباره نه
کم کم شروع کرد و به من گفت:
"لطفا خودت انجام بده"
"امروز حوصله اش را ندارم"
"خودت ..."
یک سال بعد دیگر صریح و تند می گفت:
"به من چه، کار من نیست"
"اصلا وظیفه ی من نیست"
پنج سال بعد، دیگر تمام شد
با بی تفاوتی ... به من چه ...
حرمت ها شکسته از توهین و تحقیر
"تو و آن پدرت ..."
"تو و آن مادرت ..."
" تو و آن خانواده ات ..."
پرسید:
ما را چه شده است؟
که اینگونه گل عشقمان در دست هایمان پژمرده می شود
گفتم:
شاید باغبانی را نمی دانیم،
گل کاری را
شاید زندگی پرورش گل باشد
گفت:
نمی دانم، زندگی ام در خطر است
گفتم:
باغبانی را یاد بگیر
"دست به سیاه و سفید بزن
خسته نمی شوی"
این باغ نیاز به مراقبت دارد
این گل نیاز به ............
گریه می کرد و می گفت:
"ما بلد نبودیم، من بلد نبودم
کسی به ما یاد نداده بود"
گفتم: "دیر نیست، دیر نیست
در دل با او گریستم و گفتم:
"از نو شروع کن
دیر نیست"
از کتاب "نقره موی مادربزرگ"
چرا به زبان درد سخن می گویی
چرا به زبان درد سخن می گویی
چرا برای کمک خواهی و همکاری
برای توجه
فقط به ناله و شکوه متوسل می شوی
تو می توانی به صراحت فکر و احساست را بگویی
خواسته ات را با من بیان کنی
من کار نمی کنم؟
بگو
فرزندانمان کمک نمی کنند؟
بخواه !
بدون ناله
بگو که خانه بدون همکاری نمی چرخد
صریح و صمیمی
بخواه که دیگران کمک کنند
محترمانه و روشن
با روی خوش
بدون التماس
وقتی می گویی
سرم درد می کند، قلبم ناراحت است
پایم درد می کند
اینها بیشتر ناتوانی در بیان خواسته هاست
دیگران را خسته می کند
برای استراحت، برای آرامش، برای خوابیدن
حتی برای تفریح
ما نیز داریم که روشن تر از پیش خواسته های خود را بگوییم
حق با ماست
چرا به زبان درد سخن می گویی
فراموش مکن، در خانه
وقتی کسی کمک می کند
قدردانی کن
وقتی کسی کاری می کند
ضایع اش مکن
وقتی می گویی
چه فایده؟
وقتی می گویی
"همه ی کارها را خودم کردم
حالا دیگر به کمکت احتیاج ندارم
من کنیز و کلفت خانه ام
من همیشه باید یک نفره همه کارها را انجام بدهم"
اینها تو را تنهاتر می کند
اینها قدرشناسی است
من دلخور می شوم
تو دلخور می شوی
بچه ها می رنجند
نمک نشناسی، ناشکری
ندیدن کمک ها، ندیدن کار دیگران
همکاری را ضعیف می کند
باور کن .
از کتاب "گل آبی سلام"